پنجره بازه، هوا يخ در بهشتيه. دوست دارم تو سكوت محض بشينم و يه حبه انگور بذارم تو دهنم و از شنيدن صداي تركيدن زير دندونام لذت ببرم. سرم سنگينه و دركي از زمان و مكان ندارم. ديگه ذوقي براي موزيك ام ندارم. تمام مدت به اين فك مي كنم كه چجوري ذهنمو ببندم. دوده...
مات خيابانم.زني جوان بر صندلي پشت ماشين جاي گرفته. درك درستي از زمان و مكان ندارم. چراغ قرمز اول، يك تقاطع، چراغ قرمز دوم، ناگهان ماشين ترمز آرامي مي كند. من در آينه بغل به صندلي عقب نگاه مي كنم تا پياده شدن زن جوان را ببينم كه متوجه مي شوم مردي جاي دوده...
صدای اذان می آید. انگار یک نفر بر بلندای کوهی اذان می گوید که اینگونه پژواک دارد. همیشه همینطور اسن. هر پنج مسجد اطراف خانه با فاصله چند ثانیه از هم اذان رادیو را پخش می کنند. همه اشان از یک فرکانس و یک شبکه رادیویی و در نتیجه ما اذان را پژواک گونه م دوده...